تو چی دوست داری؟

این وبلاگ شامل هر چیزی که شما درخواست کنید می شود

تو چی دوست داری؟

این وبلاگ شامل هر چیزی که شما درخواست کنید می شود

او...

در باز شد

و او با فانوسش به درون وزید.

زیبایی رها شده ای بود

و من دیده به راهش بودم:

رویای بی شکل زندگی ام بود

عطری در چشمم زمزمه کرد.

رگ هایم از تپش افتاد.

همه ی رشته هایی که مرا به من نشان می داد

در شعله ی فانوسش سوخت:

زمان در من نمی گذشت.

نگرش

دنیا هیچ نقصی ندارد.نقصی که در دیگران می بینیم ناشی از نگرش معیوب ماست.لازم نیست دعا کنیم که دنیاتغییر کند. بلکه باید دعا کرد تا دید ناقص ما اصلاح شود تا ببینیم همه چیز درست و نیک بوده و خواهد بود.


                             

                              (جی.پی.واسوانی)

پاداش

چشمک افق ها چه فریب ها که به نگاهم نیاویخت!

و انگشت شهاب ها چه بیراهه ها که نشانم نداد!

آمدم تا ترا بویم

و تو :گیاه تلخ افسونی!

به پاس این همه راهی که آمدم

زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی

به پاس این همه راهی که آمدم.


                                      (استاد سهراب سپهری )

خدایا...

خدایا

      

        چگونه زیستن را تو به من بیاموز

                        

        چگونه مردن را خود خواهم آموخت

                            

                                                       (دکتر شریعتی)

عشق واقعی

عشق واقعی

 

 

 موزس مندسون،پدربزرگ آهنگساز معروف آلمانی،فاقد جذابیت ظاهری بود.او با قامت نسبتا کوتاهش،قوزی نامناسب نیز داشت.

 روزی،وی تاجری را در هامبورگ ملاقات کرد که دختری دوست داشتنی به نام فرومجی داشت.موزس ناامیدانه عاشق او شد،ولی فرومجی به خاطر ظاهر بدقواره او توجهی نشان نمی داد.

 وقتی که زمان رفتن فرا رسید،موزس جرات کرد و دل به دریا زد و به اتاق او رفت تا از آخرین فرصت استفاده کند و با او حرف بزند.فرومجی دختری خوش قلب بود،ولی با بی اعتنایی خود به موزس،سخت او را غمگین کرد.اما موزس پس از سعی فراوان با شرمندگی پرسید:آیا باور دارید که پیمان زناشویی در آسمان ها بسته می شود؟فرومجی در حالی که هنوز به زمین می نگریست گفت:آری،شما هم معتقدید.

 موزس پاسخ داد آری من باور دارم،آیا می دانید هنگام تولد هر پسر خداوند در عرش اعلام می دارد که او با کدام دختر ازدواج کند؟وقتی که من به دنیا آمدم،همسر آینده ام اعلام شد.پس خداوند گفت:ولی همسر تو گوژپشت است .

 درست در همان لحظه من فریاد زدم :خدایا،داشتن همسری گوژپشت مصیبت است خواهش دارم قوز را به من و زیبایی را به او عطا کنید.

 فرومجی سر خود را بالا گرفت و به چشم های موزس نگریست و از اعماق قلب منقلب شد.پس جلو رفت و دست هایش را به موزس داد و همسر وفادار او شد.