تو چی دوست داری؟

این وبلاگ شامل هر چیزی که شما درخواست کنید می شود

تو چی دوست داری؟

این وبلاگ شامل هر چیزی که شما درخواست کنید می شود

حکایت نگاه به زندگی

حکایت نگاه به زندگی:

 

 

       در بیمارستانی،دو بیمار،در یک اتاق بستری بودند.یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعدازظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقی اش روی تخت بخوابد.آنها ساعت ها درباره همسر،خانواده،و دوران سربازی شان صحبت می کردند و هر روز بعدازظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که از بیرون از پنجره می دید برای هم اتاقی اش توصیف می کرد.پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت،مرغابی ها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی در آب سرگرم بودند.درختان کهن و آشیانه پرندگان به شاخسار آن تصویر زیبایی را به وجود آورده بود همان طور که مرد این چیزها را توصیف می کرد،هم اتاقی اش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد و لبخندی که بر لبانش می نشست حکایت از احساس لطیفی بود که در دل او به وجود آمده بود.

       هفته ها سپری می شد و دو بیمار با این مناظر زندگی می کردند.یک روز مرد کنار پنجره مرد و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند مرد دیگر که بسیار ناراحت بود درخواست کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند.پرستار این کار را با رضایت انجام داد.مرد به آرامی و درد بسیار خود را به سمت پنجره کشاند تا بتواند آن مناظر زیبا را به چشم خودش و به یاد دوستش ببیند همین که نگاه کرد باورش نمی شد چیزی را که می دید غیر قابل قبول بود،یک دیوار بلند،فقط یک دیوار بلند!همین!مرد حیرتناک به پرستار گفت:که هم اتاقی اش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می کرد،پس چی شده...؟!

 

 پرستار به سادگی گفت:ولی آن مرد کاملا نابینا بود!   

زندگی

زندگی زیباست                            آنچه نازیباست

                                                                                    تقصیر ماست

استاد سپهری

یاد من باشد فردا بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.

یاد من باشد فردا لب سلخ طرحی از بزها بردارم

طرحی از جاروها سایه هاشان در آب.

یاد من باشد هرچه پروانه که می افتد در آب زود از آب درآرم.

یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد.

یاد من باشد فردا لب جوی حوله ام را هم با چوبه بشویم.

یاد من باشد تنها هستم.







ماه بالای سر تنهایی است.

استاد سهراب

و نترسیم از مرگ

مرگ پایان کبوتر نیست.

مرگ وارونه یک زنجره نیست.

مرگ در ذهن اقاقی جاری ست.

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید.

مرگ با خوشه انگور می آید به دهان.

مرگ در حنجره سرخ-گلو می خواند.

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.

مرگ گاهی ریحان می چیند.

مرگ گاهی ودکا می نوشد.

گاه در سایه نشسته است و به ما می نگرد.

و همه می دانیم

ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است.

دکتر علی شریعتی

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ ها می کند پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه می شود.دوست داشت کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف است.